خلق اثر هنری فارغ از تمام پیامهای انسانی و احساسی و فارغ از غایت والایی که میتواند داشته باشد، پناهگاهیست برای سخن گفتن. همهی ما نیاز به شنیده شدن داریم، نیاز به سخن گفتن و فهمیده شدن. این امر میتواند تا حدودی توازن را بین دنیای درون و بیرون برقرار سازد. اما زمانی که گوش شنوایی برای سخنان خویش نداشته باشیم و یا پناهگاه امنی برای بروز درونیاتمان نیابیم، توازن بین درون و بیرون برقرار نشده و آنچه در درازمدت بر جای میماند تودهایست ناشناخته که ترکیبی از تمام ناگفتههای ماست. ناشناخته بودن این تودهی مرموز به سبب متکثر بودنش است. هزارن جمله که اگرچه هرکدام به تنهایی معنا و مفهومی دارند، اما آنچنان در هم تنیده شدهاند که دیگر ساختار زبانیشان از یکدیگر قابل تشخیص نیست. تصاویری که اگرچه هرکدام به تنهایی قابل شناسایی هستند، اما حاصل ترکیب بیقاعدهشان، فرمی مجرد و ناشناخته است، دریایی از سوال، دلهره و سرگشتگی.
در همین مرحله است که هنر، این والاترین محصول ساخته شده توسط بشر، به نجاتش میشتابد. تودهی ناشناخته، رنگ پیدا میکند، صوت پیدا میکند، طرح پیدا میکند، بافت پیدا میکند، فرم پیدا میکند و پای به عرصهی عینیت میگذارد. انسان، پس از سالها و قرنها وفاداری به «بازنمایی» در هنر و پس از به دوش کشیدن بار سنگینِ این وفاداری (آن هم در مسیری به درازای تاریخ) سرانجام، این بارِ سنگین را به زمین نهاد. هنرمند، خسته از سنگینی بارِ هنر فیگوراتیو (هنری که اَشکال و تصاویرش، معادلِ بیرونی دارند)، سرانجام پذیرفت که تودهی ناشناختهای که سالها با خود حمل کرده است، گاهی نمیتواند صورت واقعی و طبیعی داشته باشد.
آنچه انسان با هنر بیانگرای انتزاعی برای خود به ارمغان آورد، سبُک شدن بود! او جانِ بیرمق خود را به بهوزنی و سبُکیِ انتزاع سپرد. هنر بیانگرای انتزاعی را نمیتوان با متر و معیارهای کلاسیک ارزیابی کرد، حتی نمیتوان آن را فهمید، بلکه فقط باید با تمام وجود در آن غرق شد. با تماشای آثاری از این مکتب هنری، وزن طاقتفرسای فرمهای واقعی را احساس نمیکنیم. اما اگرچه که این آثار، سنگینیِ هنر کلاسیک را در خود ندارد، اما سبُکیِ تحملناپذیر و بیوزنیِ بیرحمانهشان، به سنگینیِ قرنها تعمق بشر در باب هستی خویش است و این «سبُکی تحملناپذیر هستی» است.
(با اشاره به نام کتاب سبکی تحمل ناپذیر هستی اثر میلان کوندرا)
پویا کلاهی تهران
بهار 1400
نام اثر: ریتم پاییزی (شماره ۳۰)، اثر جکسون پولاک به سال 1950، نگهداری: موزه متروپولیتن نیویورک